معرفي فيلم آمادئوس
آمادئوس (به انگليسي: Amadeus) فيلمي به کارگرداني ميلوش فورمن، محصول سال ???? است. اين فيلم بر اساس نمايشنامهاي به همين نام از پيتر شِيفِر ساخته شده است و کمابيش به زندگي دو موسيقيدان ساکن وين اتريش، ولفگانگ آمادئوس موتسارت و آنتونيو ساليِري، در نيمهي دوم سدهي هجدهم ميپردازد. آمادئوس درمجموع نامزد دريافت ?? جايزه شد و توانست ?? جايزه را بهدست آورَد. اين جوايز شامل ? جايزهي اسکار، ? جايزهي بفتا، ? جايزه گلدن .گلوب، و يک جايزهي ديجياِي است
داستان
داستان اين فيلم دربارهي بخشهايي از زندگي و همچنين چگونگي مرگ ولفگانگ آمادئوس موتسارت است. محتواي اين فيلم آميخته به اغراق است و سنديتِ تاريخي ندارد. فيلم با يک قطعهي کوتاه موسيقي و نمايي از يک کالسکه، تصاويري از برف و يخ، و کوچههاي پيچدرپيچ آغاز ميشود. ناگهان فريادهاي کوتاهِ «موتسارتِ موتسارت» آنتونيو ساليِري (اف. موري آبراهام) به گوش ميرسد.
ساليري، درحاليکه فرياد ميزند و اعتراف ميکند که ولفگانگ آمادئوس موتسارت (تام هولس) را کشته، خونين و مالين، توسط خدمهاش پيدا ميشود. ساليري خودکشي کرده است و توسط خدمهاش به يک بيمارستان، که در واقع يک آسايشگاه روانيِ وحشتناک است، برده ميشود. در صحنه? بعد، کشيشي به آسايشگاه رواني وارد ميشود و نزدِ ساليري ميرود. ابتدا ساليري قصدِ پذيرفتنِ کشيش را ندارد، اما لحظاتي بعد نظرش عوض ميشود.
ساليري قطعاتي از آهنگهايي را که در دوران جواني و شهرت خود ساخته، براي کشيش مينوازد؛ اما کشيش هيچکدام از آنها را نميشناسد. آنگاه ساليري قطعهاي از موتسارت مينوازد و کشيش فوراً آن را ميشناسد و ادامهي آن را زمزمه ميکند. از اينجا فيلم وارد مرحلهي ديگري ميشود. کشيش از ساليري ميخواهد که اعتراف کند، و ساليري با مرور دوران کودکي خود شروع ميکند و آن دوران را با دوران کودکي موتسارت مقايسه ميکند. در همين حال، صحنههايي از کودکي هردو نمايش داده ميشود:
موتسارت سرگرم نواختن موسيقي است و، در جايي ديگر، ساليري در حال بازي کردن با بچههاي همسنوسال خود. روزي ساليري در ايام کودکي دعا ميکند و از خدا ميخواهد که آهنگساز و نوازندهاي بزرگ شود. ديري نميگذرد که پدر ساليري در هنگام غذا خوردن ميميرد، و بدين ترتيب مشکل اصلي آرزوي ساليري براي آهنگساز شدن برطرف ميشود و او به شهر وين، که آن زمان مرکز موسيقي جهان بهشمار ميرفت، ميرود و تبديل به آهنگسازي معروف ميشود. از اينجا فيلم مجدداً به زمان گذشته برميگردد، اما اين بار به دوراني که ساليري تقريباً مردي چهلساله است و تبديل به آهنگسازي بزرگ و نامدار در سراسر اروپا شده است.
فيلم به شبي رجوع ميکند که قرار است موتسارت به وين بيايد و در يک ميهماني قطعاتي از او نواخته شود. ساليري مشتاقانه در آن شب خود را به ميهماني رسانده تا موتسارت معروف را ملاقات کند. او در سالنهاي مختلف به دنبال موتسارت است، اما او را پيدا نميکند. ناگهان، بهشکلي غيرمنتظره، در سالن غذاخوري -که خالي است- با موتسارت مواجه ميشود، آنهم در هنگامي که موتسارت مشغول عشقبازي و سربهسر گذاشتن نامزد خود، کنستانتسه (اليزابت بِريج)، است.
در همين هنگام قطعهاي از موتسارت پخش ميشود و ناگهان او از جا بلند ميشود و سريعاً خود را به سالن اصلي ميرسانَد. اينجاست که ساليري متوجه ميشود آن مرد سبکسر و بيادبي که مشغول عشقبازي بود، کسي نيست جز موتسارت! ساليري از کشف اين حقيقت بسيار بهتزده ميشود، چون او انتظار شخصيتي ديگر را داشته است. موتسارت قطعه موسيقي خود را در جلو اسقف اعظم اجرا ميکند و قرار ميشود که در وين بماند. موسيقي او بينظير است و همگان را مجذوب ميکند، و بيشتر از همه، ساليري را که از همان هنگام حس حسادت او به موتسارت تحريک شده بود…
#داستان_يک_اثر
اجتماعی...
ما را در سایت اجتماعی دنبال می کنید
برچسب : معرفی,فیلم,آمادئوس, نویسنده : kavoosifar daneshamoozzi بازدید : 195 تاريخ : جمعه 30 خرداد 1399 ساعت: 11:19